حجم سیاه دونده

ساخت وبلاگ
چند وقته چیزی ننوشته‌م؟ نمی‌دونم واقعا. ده ساعت کاری، به انضمام بقیه‌ی زندگی، وقتی نمیذاره واسه آدم. هنوز تو ترکاری‌ام. تعداد جنس‌هایی که تنها و بدون هیچ دخالتی می‌زنم داره بیشتر و بیشتر میشه. وقتی برمی‌گردم فکر می‌کنم، می‌بینم گاهی مسیر کند بوده برام، ولی هیچ‌جاش درجا زدن نبوده. و اینم می‌بینم که اوستاها، واقعا اصلا خساستی تو آموزش نداشته‌ن. یه زمینه‌ی مستعد دیده‌ن و سعی هم کرده‌ن پرورشش بدن. خرابکاری هم داشته‌م، ولی واقعا به نسبت پنج ماه، تعدادشون کمه؛ شاید بتونم بشمارمشون حتی. ایشالا که بعد از این حرف، فردا یه خطای گنده نکنم :))) برای نوروز ایشالا می‌خوام برم نون رولت آماده‌ی فافا بخرم از در شرکتش و خامه بکشم و برش بزنم. یکی دو مدل تی‌تاپی هم میشه با رولت زد. و حتی تر و دسر. تو هر کارتنش حدود هیفده هیجده تا رولت داره، مجموعا شاید سیصد چارصد تا شیرینی بده یه کارتن، بسته به مدل و سایز شیرینی. به خواهر برادرا هم می‌فروشم ایشالا، زیر قیمت بازار، آی خونه‌دار و بچه‌دار، زنبیلو بردار و بیار. نه که حالا بخوام سود ازش دربیارم، فقط چون واسه خودمون زیاده و می‌خوام نمونه و زدنش هم به صرفه دربیاد. یه اتفاق خوبی که این مدت برام افتاد، افزایش حقوقم بود. حالا می‌تونم بگم حقوقم غیرمنصفانه نیست دیگه. و می‌تونم بگم کمترین حقوق کارگاه مال من نیست، با اینکه کمترین سابقه مال منه. این یعنی خودمو ثابت کرده‌م :) ولی کاش بتونم یه‌کم نگه دارم پولامو. واقعا بعدا لازمم میشه. ولی خب از اون طرف، چطوری نگه دارم وقتی به عنوان مثال، شیش هفت تومن تو همین فروردین باید بدم برای تمدید پاسپورتم؟ مثال زدم، وگرنه خرج زیاده، با اینکه من نه زن دارم نه بچه! واقعا متعجبم، مردایی رو می‌شناسم با حقو حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 27 تاريخ : يکشنبه 27 اسفند 1402 ساعت: 14:01

حقیقتا من پدر ترمزو درآورده‌م. سرعت بالا، ترمزای شدیدتر و ناگهانی‌تر و بیشتری می‌خواد دیگه کلا. حالا شاید واسه حرفه‌ای‌ها نه، ولی واسه من که چرا. الان برای کم کردن استرس تاخیریم حاشیه بزرگراه نگه داشته‌م. چند دقیقه پیش، تو بولوار فلسطین، همین‌جور با سرعت و لایی‌کشان میومدم که دیدم دو تا ماشین تو فاصله‌ی دور، جلوم دارن دور می‌زنن. جلوتره یه شاسی بود و یه‌کم لفتش داد، عقبیه ال‌نود بود و پشت اون گیر کرد و واستاد. محاسباتم برای رفتنشون اشتباه دراومد و تو چند ثانیه رسیدم بهشون. دیگه صدِ بر هزار مطمئن شدم زدم بغل ال‌نود. دستی رم کشیدم، ناامیدانه. هووووف... فک کنم با فاصله‌ی ده‌بیست سانت ازش متوقف شدم. راننده‌ی سرخوش ال‌نود حتی نفهمید! روش سمت شاسیه بود که کی میره که این بره. فقط یه بچه‌ی شاید یک ساله بود که از تو شیشه زل زده بود به من و من خدا رو شکر می‌کردم که نزدم بهش. هوووف... این وقتا متنبه میشم، ولی نمدونم یه‌کم بعدش چرا باز دیوونه میشم :/ حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 24 تاريخ : دوشنبه 23 بهمن 1402 ساعت: 0:46

فعلا منتقل شده‌م به ترکاری. نمی‌دونم گفته‌م قبلا یا نه. اوستای ترکار از بعد یلدا نیومد و من ورِ دست شاگردش وردستی می‌کردم. حالا چند روزه شاگرده هم دیگه نمیاد و من ورِ دست یکی از خشک‌کارا که ترکاری هم بلده هستم. امروز خیلی بد بودم. کلی هم خطا داشتم. علتش هم این بود که عصبی بودم. درواقع اوستاهه عصبیم می‌کنه. خداروشکر داره میره عراق کار کنه، با حقوق ۴۵ تومن! حالا بعدشو خدا بخیر کنه که کی قراره جاش بیاد. داشتم فک می‌کردم اگه تصادف کنم، ترجیح میدم طوری ماشین چند دور دور خودش بچرخه و به همه‌جا کوبیده بشه که احتمال زنده موندنم صفر باشه تا اینکه بغل ماشینم بگیره به جلوی یه ماشین دیگه. بعله، شاید تقریبا یک هفته با اتوبوس رفت‌وآمد کردم. بعدش دیگه بیخیال گواهینامه شده‌م و میرم و میام. امروز ظهر چند دقه اومدم بیرون جیم‌جیمو دیدم. خیلی چسبید. پریشب هم بعد از کار، یهویی رفتم کلینیک. غافلگیر شد، و خوشحال. دیشب رفتم لوازم قنادی ترانه، یه چند تا دیگه وسیله خریدم برای خودم. کاش وقت کنم این روزا یه چیز جدید بزنم تو خونه. یکی میاد منو ببره خونه؟ خسته‌ام، خسته... البته دیشب یکی از اوستاها بهم گفت خوبه که تو پشتکار داری. ضعفم از خودت نشون نمیدی. و چیزهای دیگه. پشتکارشو که شاید نظرش قابل اعتنا نباشه، چون باید در طول زمان دید. ولی اینکه گفت ضعف از خودت نشون نمیدی، خیلی برام خوشایند بود. البته امروز چناااان متوجه ضعفم شدم که جاش خوب نمیشه حالاحالاها. تو نارنجک پر کردن به شدت کندم. چون قیف سنگینه و چون پایپ کردن خامه‌ی فرم‌گرفته به تعداد زیااااد برام سخته و دستام خیلی ضعیفن ظاهرا. شوکه شدم وقتی دیدم این اوستاهه با شاید پنج شش برابر سرعت من، پرشون می‌کنه. دلم می‌خواست همون جا بشینم رو ز حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 35 تاريخ : سه شنبه 26 دی 1402 ساعت: 7:32

تو صدمتری همینجور تو حال خودم میومدم و جلومم محو و تار می‌دیدم که یهو توجهم به آینه جلب شد. یه ماشین چسبونده بود پشت ماشینم و داشت با سرعت من میومد. نگاه کردم تعجباتی جلوم تا صدها متر خالیه. حواسم نه به جلو بوده نه عقب. منم رفتم پنج و صدوبیستو پر کردم. شاید یه‌کمی هم بیشتر، چون دائم نگاه نمی‌کردم به کیلومارشمار که. دوربینم حتی رد کردم. اون ماشینه هم کماکان سپربه‌سپر میومد. حتی چراغ هم نمی‌داد، فقط میومد :))) تا دیگه باید من می‌رفتم از خروجی بیرون که به خدای باری تعالی سپردمش و راهنمازنان رفتم راست. عجیبه، چرا بعدش حالم بهتر شد؟ مدت‌ها بود دیگه تا صد تا بیشتر نمی‌رفتم تو شهر. اندازه‌ی اون صدوهشتاد وسط جاده حال داد. + بگم تا حالا دو تا پیامک جریمه‌ی سرعت گرفته‌م؟ واسه تیر و مرداد! فک کنم به بعدشم کم‌کم درمیارن حالا حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 34 تاريخ : سه شنبه 26 دی 1402 ساعت: 7:32

رفتم فقط باد لاستیکا رو تنظیم کنم. یادم اومد شیشه‌شورشم تموم شده. گفتم اونم بریزه. بعد یادم اومد از سرویس قبلی شیش هزار تا رد شده و چند هفته پیش باید روغن موتورشم عوض می‌کردم. گفتم اونم عوض کنه. گفت همزمان با روغن موتور باید فیلتر هوا و فیلتر روغنشم عوض کنی. گفتم عوض کنه. گفتم ماشین کلا دیگه چه سرویسی لازم داره؟ گفت واسکازین هم سالی یه بار، صافی بنزین هم فک کنم گفت بعد از هر سه بار تعویض روغن موتور. گفت کی خریدی و بعد گفت قبلی قطعا واسکازین عوض نکرده. گفتم این دو تا رم پس عوض کن. بعدا گفت واسکازینت مثل لجن شده بود و خیلی خوب شد عوض کردی. ایشالا که راست گفته. و گفت ماشینتون صافی بنزین نداره! گفتم یعنی چی؟ خندید گفت حتما آپشن بوده کارخونه حذفش کرده :)) یه ده تومن تنظیم باد می‌خواستم بدم، آخرش شد چند؟ روغن موتور آترود حدود هفتصد، واسکازین کاسپین ششصد و خرده‌ای، شیشه‌شور پونزده، فیلتر هوا فک کنم هفتاد، فیلتر روغن نمدونم، تنظیم باد هم که گفت هیچی، همه‌ش شد یک‌وپونصد به تاریخ بیست‌وسوم دی ماه یک‌هزاروچهارصدودوی هجری شمسی. علی برکت‌الله. حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 29 تاريخ : سه شنبه 26 دی 1402 ساعت: 7:32

قناد شدن اینطوریه که تو میری جایی که حرفه‌ای بشی، ولی بعد از دو ماه تو خونه می‌خوای کیک درست کنی و خمییییر میشه حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 36 تاريخ : چهارشنبه 13 دی 1402 ساعت: 18:06

قناد شدن اینطوریه که تو میری جایی که حرفه‌ای بشی، ولی بعد از دو ماه تو خونه می‌خوای کیک درست کنی و خمییییر میشه حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 29 تاريخ : شنبه 9 دی 1402 ساعت: 10:38

خب بریم سراغ پست‌های روزدرمیونمون :)) سفر: سفر رو جدید دوست دارم و به تعداد مناسب. مثلا سه تا چهار بار تو سال می‌تونه عدد مناسبی باشه. بیشتر از این خسته میشم. مدل من از این کوله‌به‌دوش‌های دائم‌السفر نیست. ثبات رو هم به اندازه‌ی تحرک دوست دارم یا شاید هم کمی بیشتر. ولی خب انکارکردنی نیست شوق بی‌حدم به دیدن هرجا و هرجا و هرجا. و اینکه بک‌پک و هیچهایک سفر کردن رو هم دوست ندارم و نرفتم و نخواهم هم رفت احتمالا هیچ‌وقت. ولی مثلا با هاستل مشکلی ندارم. یعنی میگم مشکلم با درجه‌ی سختی سفر نیست، با اینه که دوست ندارم ذره‌ای بارم به کسی تحمیل بشه. دو بار که سفر اربعین رفته‌م متاسفانه با حس ناخوشایندی برام بوده و علتش هم فقط و فقط همین مورد بوده. اینکه تو موکب می‌خوابیدیم و بعضا به خونه‌ی عراقی‌ها هم می‌رفتن که ما نرفتیم. تو خود شهرها هم تو حرم می‌خوابیدیم و فقط اینجاهاش راحت بودم. تو خود حرم راحت بودم. حتی یک بار هم که جا نبود و هتل و مسافرخونه هم نبود، تو خیابون کنار حرم امام حسین خوابیدیم :)) درحالی‌که کنارمون کلی مرد و زن دیگه خوابیده بودن! دوست دارم یک بار حداقل با خاطر آسوده، بدون اینجور دغدغه‌ها برم کربلا، نجف، کاظمین، سامرا. متاسفانه تو ایام غیراربعین برای ما افغانستانی‌ها امکانش نیست. یعنی اگر بتونم از هفت‌خانش بگذرم، هزینه‌ش برای حقوقی که من می‌گیرم زیاده. ولی خب بالاخره که حتما خواهم رفت :) دیگه بقیه‌شم که قبلا گفته‌م، دوست دارم همه‌ی آفریقا رو ببینم، چین رو، هند رو، آمریکا رو، روسیه رو، قطب رو، لبنان و فلسطین رو، بیشتر شهرهای افغانستان رو و دیگه اگه دست داد یه سر کره‌های دیگه رو =)فیلم: با اینکه خیلی فیلم‌بین نیستم، ولی وقتی یه جایی حرف فیلم میش حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 70 تاريخ : چهارشنبه 30 فروردين 1402 ساعت: 13:39

وبلاگ: یه‌کم توش نفس می‌کشم. یه‌کم شبیه دنیا نیست. یه‌کم توی آدما می‌چرخم باهاش. یه‌کم شبیه سرعت‌گیره گاهی. یه‌کم دریچه است، روزنه است. یه‌کم توش آلیسم تو سرزمین عجایب و توش حتی میشه خرگوش‌هایی پیدا کرد که حرف بزنن. یه ابزار کالبدشکافی و تشریح اجزای آدمیه؛ [البته چون من یه‌کم داخل آدم نیستم (نه که به خودم توهین کنم، صرفا گفتم یه‌کم تو این دسته قرار ندارم) شرح زیادی از من اینجا نیست.]. اینکه اینجا بمون شدم جالب و یه‌جور فرصته. من برای وبلاگم رسالتی در نظر ندارم. آدم خیلی خنثایی نیستم (چون شاید یه‌کم باشم)، ولی وبلاگم نه تبلیغیه، نه تشویقیه، نه آمره، نه ناهی. وبلاگ من یک سوپاپ اطمینانه، منم یک دیگ بخارم، زندگی هم شعله‌ای که گاهی از شدت سکون هوا و نبود اکسیژن داره رو به خاموشی میره و گاهی هم باد می‌زنه شعله‌ورش می‌کنه. + حالم که خوب‌تر شد، شاید بتونم به لطفتون که در قالب کامنت بهم رسیده جواب بدم و اگر نشد یا وقت نشد، ببخشیدم لطفا :) حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 63 تاريخ : چهارشنبه 30 فروردين 1402 ساعت: 13:39

برای امروز یک کلمه‌ی پیشنهادی داشتم: تبرک. (البته ممکنه من دقیقا راجع به این کلمه ننویسم، اما خب برای خودم به عنوان رئیس! این حق رو قائلم که از کلمات پیشنهادی تداعی آزاد داشته باشم و ذهنمو محدود نکنم و بذارم روون حرف بزنه، حتی اگه از مسیر اصلی کمی منحرف بشه.) برای نوشتن در مورد یک چیز باید معنیشو بدونیم. من اولین چیزی که با شنیدن تبرک به ذهنم میاد، برند تبرکه که محصولاتش رب و برنج و ایناست. اما بعد هم‌خانواده‌های مشهور این کلمه تو ذهنم ردیف میشه: مبارک، تبریک و برکت. تبرک از ریشه‌ی " ب ر ک" ظاهرا در اصل از زبان سامی اومده. تو واژه‌نامه‌ها به خیر کثیر و فزونی، سعادت، ثبات، خجستگی، میمنت، فایده‌ی پایدار و ماندگار و... معنی شده. از بین این معانیِ فرهنگ لغتی همین فایده‌ی پایدار و ماندگار خوب نشست تو ذهن من و از بین تعاریف دیگه‌ای که شنیدم، اونی که سال‌ها پیش وقتی بچه مدرسه‌ای بودم از یه روحانی شنیدم و تو ذهنم موند: "برکت یعنی تلاش کم و نتیجه‌ی زیاد". برداشت من از مجموع این‌ها اینه که یعنی تو تلاش بکنی، ولی فراتر از تلاشت به سود برسی و اون سود هم برات بمونه و خودش منشا سودهای بعدی بشه؛ تصاعد هندسی‌طور. ما تو موقیعت‌های شادی مثل تولد، ازدواج، ارتقا، قبولی دانشگاه، فارغ‌التحصیلی و... یا پیشرفت‌های اقتصادی مثل خرید خونه، ماشین، افتتاح شعبه‌ی جدید فروشگاه زنجیره‌ایمون تو دوبی! و حتی خرید چیزهای جزئی‌تر مثل رخت و لباس از این کلمات تو جمله‌مون استفاده می‌کنیم: مبارک باشه، تبریک میگم. البته معمولا بدون منظور کردن معنی اصلیش و اغلب صرفا من باب عرض شادباش و بلغور کردن عبارات کلیشه‌ای. اما اگه فک کنیم که واقعا به معنی برکت ی حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 85 تاريخ : سه شنبه 8 فروردين 1402 ساعت: 4:54

صبح تو راه رفت و برگشت بیمارستان سعی کردم برعکس همیشه که فقط با دست راست فرمون رو می‌گیرم، فقط با دست چپ بگیرم که جالب و خوب بود. اگه عادت کنم خیلی راحت‌تر میشه رانندگی. تو مسیر برگشت یک دستم رو فرمون بود و دست دیگه‌م رو دنده و حس خوبی بود. بیشتر از همیشه دنده عوض کردم و بیشتر کیف داد و تسلطم بیشتر بود. البته صبح زود شش فروردین بدون دست رانندگی کردن هم نباید سخت باشه قاعدتا، ولی برای شروع بد هم نبود. در اصل تقصیر مربی رانندگیمه که اون اول اول بهم گفت سعی کن یک دسته رانندگی کنی و منم بی‌خبر از قواعد رانندگی حرفه‌ای، دست راستم رو انتخاب کردم و اونم نگفت چپ رو بذار رو فرمون. یه‌کم که گذشت فهمیدم ای دل غافل، کی با راست رانندگی می‌کنه آخه؟ ولی چون اولاش بود تصمیم گرفتم فعلا تمرکزم رو بذارم رو تصادف نکردن و ایمنی و بعد دیگه کم‌کم عادت کردم و سخت شد ماجرا. چند روز پیش که ته‌تغاری کنارم نشسته بود گفت راننده که نباید براش چپ و راست فرقی داشته باشه، باید با هر دو دست مسلط باشه. این یه‌کم منو سر غیرت آورد و از امروز دیگه شروع کردم تمرین تسلط به هر دو دست رو. با اینکه هنوز تقریبا تو تعطیلاتم و به اندازه‌ی کافی در طول شبانه‌روز می‌خوابم، اما کماکان سحر خیلی خواب‌آلود پا میشم و دلم می‌خواد هر کی اومد جلو دستم، یه فصل کتکش بزنم :| دیشب به شکل وحشتناکی سحر خوابم میومد. آماده بودم یکی یه چی بگه دعوا راه بندازم. ولی خب مهندس و ته‌تغاری که نیستن، با کی دعوا کنم؟ :)) یادش بخیر قبلاها سحر انقدر فرش بودم و ورورورورور حرف می‌زدم که همه عاصی می‌شدن از دستم. می‌گفتن سحر که هیشکی حال خوردن هم نداره، تو چطوری انقدر حرف می‌زنی؟ چِشَم زدن دیگه. حالا به حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 63 تاريخ : سه شنبه 8 فروردين 1402 ساعت: 4:54

کلمه‌ی پیشنهادی امروز: گستاخمن به زعم خودم آدم گستاخی نیستم. از آدمای گستاخ هم خوشم نمیاد. نظر دیگه‌ای ندارم در موردش. اما چند تا خاطره از گستاخی آدما تعریف کنم که بدونین من به کیا میگم گستاخ. یه بار یکی اومده بود خواستگاری، بعد مامانش اینطوری گفت: پسر من هیچ پولی نداره، کار هم نمی‌تونه بکنه. دو روز با باباش میره سر کار بهش فشار میاد دیگه نمی‌تونه بره. تقصیر مامانمه همیشه میگه تو خواستگاری زیاد حرف نزن، حاضرجوابی نکن؛ وگرنه جا داشت بهش می‌گفتم حاج خانم، دیگه خیلی هم بخوام به‌روز و روشنفکر! باشم خرج خودمو بدم تو زندگی، هنوز خیلی مد نشده خرج مردها رو هم زن‌ها بدن :| دلش خوش فوق لیسانس پسرش بود و منتظر بودن از آسمون کار پشت میزی واسه‌شون نازل بشه :| یه بارم یه خواستگاری رو که ما رد کرده بودیم به دوستم معرفی کردم. علت رد کردن ما خاص بود و خب شرایطش با دوستم اوکی بود. بعد پسرش که ایران نبود گفته بود اوووول عکس دخترو باید ببینم تا برسیم به مرحله‌ی تلفن و صحبت و اینا. دوستم هم اول مقاومت کرده و بعد عکسو داده. پسره هم درجا ردش کرده و گفته خوشگل نیست! دوستم هم خوشگله اتفاقا به نظر من، اما از اینا گذشته خیلی دختر باشخصیتیه و خیلی هم موفقه. واقعا به نظرم اینجور آدما گستاخ و بی‌ادبن. صراحت زشتیه واقعا. دیگه یه سری راننده‌ها هم هستن که خیلی گستاخ می‌باشند. راه مال توئه، ولی مثل یه گاو گستاخ توقع داره حق تقدمو بدی به اون. البته خداروشکر تعدادشون زیاد نیست. دیگه یکی از همکارامم هست که کمی گستاخه طفلکی. از توضیح بیشتر معذورم :) ها یکی دیگه از همکارامم (آقا) یه بار با گستاخی تمام یه جمله‌ی شوخی مثبت ده سال به یکی دیگه از همکارا (آقا) گفت. درسته به من ربطی نداشت، اما منم می‌ش حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 71 تاريخ : سه شنبه 8 فروردين 1402 ساعت: 4:54

برای اینکه متکلم وحده نباشم و یه‌کم حالت تعاملی پیدا کنه و مخاطب رو درگیر کنیم و از این حرفا :) این روزها که قراره بنویسم، می‌خوام موضوعش رو شما مشخص کنین. یعنی شما یک کلمه رو که دوست دارین راجع بهش بنویسم کامنت می‌کنین و منم راجع بهش می‌نویسم. حالا ممکنه بعضی روزا هیچ کلمه‌ی پیشنهادی‌ای نداشته باشم که خب دو تا راه دارم، یا از اطرافیان می‌خوام تصادفی یک کلمه بگن و درباره‌ش می‌نویسم یا به پیشنهاد دردانه از ربات هوش مصنوعی تپسی می‌پرسم که راجع به چی بنویسم :) و حالت بعدی اینه که ممکنه بعضی روزا بیش از یک کلمه پیشنهاد بشه که اونم میشه سه تا کار کرد. یک اینکه اگه ببینم تعدادشون زیاد نیست و احتمال بی‌کلمه موندن روزای بعدشم هست، خب نگه می‌دارم برای روزهای بعد. دو اینکه میشه تو یک پست در مورد همه‌شون نوشت یا چند پست در یک روز نوشت یا اگه بیشتر باشن با خرج مقداری خلاقیت، میشه باهاشون جمله، داستان کوتاه یا چنین چیزهایی نوشت. و سوم اینکه میشه قرعه‌کشی کنم و راجع به یکیشون بنویسم. یک تبصره در این موارد وجود داره، اونم اینه که اگه یک شخص خاص که خودش می‌دونه کلمه‌ای پیشنهاد بده، در اولویت قرار می‌گیره با عرض پوزش از سایر حضار البته :) برای امروز، اول سعی کردم از فرهنگ لغت، دیوان حافظ یا میل خودم کمک بگیرم. ولی حتی با کلمات حافظ هم حرفم نیومد. دیگه دیشب از جیم‌جیم خواستم یک کلمه بهم بگه و علتشم نپرسه. و گفت "تنها". خب، تنها... سفر مرا به زمین‌های استوایی برد و زیر سایه‌ی آن بانیان سبز تنومند چه خوب یادم هست عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد: وسیع باش و تنها و سربه‌زیر و سخت من از مصاحبت آفتاب می‌آیم، کجاست سایه؟ اولین چیزی که با تکرار کلمه‌ی تنها تو ذ حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 74 تاريخ : شنبه 5 فروردين 1402 ساعت: 23:24

خواهرم ناظم مدرسه‌ی خودگردانه. مدرسه‌ی خودگردان مدرسه‌ایه که زیر نظر آموزش و پرورش نیست. یک یا چند نفر موسس داره که میرن یه خونه‌ای رو که چند تا اتاق داره اجاره می‌کنن، معلم استخدام می‌کنن و مبادرت به ثبت‌نام بچه‌ها می‌نُمایند :) البته خب طبیعتا بچه‌های معمولی نمیرن اونجا درس بخونن. بچه‌هایی میرن که مدارک شناسایی ندارن و تو مدارس معمولی ثبت‌نامشون نمی‌کنن، به عبارت دقیق‌تر بچه‌هایی که تازه از افغانستان اومده‌ن. چند روز پیش خواهرم اومد گفت اگه کمکی چیزی دارین، بچه‌های مدرسه‌ی ما نیازمندن، هم به آذوقه، هم به لباس و هم به کمک برای تسویه کردن شهریه‌ی مدرسه‌شون. از اون طرف هم من توقع نداشتم محل کار عیدی رو بده، یعنی می‌گفتن که نمیدن، اما روز آخر دادن. هم‌زمانی این دو تا باعث شد به این فکر بیفتم که این عیدی رو بذارم برای اون کار. البته انقدر همه چیز گرونه که کلا پنج تا بسته بیشتر نشد که بردیم با آقای دادیم. حالا چون خودم اصلا تو فکرش نبودم و تذکر خواهرم باعثش شد، گفتم منم به عنوان تذکر بگم، شاید یکی دیگه هم بود که مثل من حواسش نبود کنار ماهایی که خوراک و پوشاک و مسکن و تفریحمون سرجاشه، هستن کسایی که حتی تو اجاره خونه موندن و حتی مرغ هم هر چند ماه یک بار می‌خورن، اونم اگر کسی بهشون بده، گوشت که دیگه هیچ. خیلی حس ضعف و ناتوانی می‌کنه آدم وقتی می‌بینه نهااایت تلاشش می‌تونه کمک به فقط خوراک چهار صباح چهار پنج تا خانواده باشه. تو کل جامعه و بین این همه نیازمند که نگاه کنی این تقریبا برابر با هیچه. اینجور وقتا بجز حس ضعف، حس خشم هم دارم. حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 77 تاريخ : جمعه 4 فروردين 1402 ساعت: 21:19

گفته بودم ته‌تغاری خیلی پرنده مرنده دوست داره؟ الان هم جایی که کار می‌کنه، چند تا کفتر داره، یه جفت و دو تا کفتربچه. چند وقت پیش گفت یه تخم کبوتر نمی‌دونم خریده یا از کسی گرفته، بعد گذاشته تو لونه‌ی کفتراش. اول کفتر نر، پذیرفتدش و نشسته روش، بعد کم‌کم ماده هم قبول کرده و نشسته. ولی کلا بیشتر تایمو باباهه می‌نشسته انگار. تعطیلات که شد، کفترا رو آورد خونه که نمیرن از گشنگی. خودش که دیشب رفت، امروز دیدیم تخمه جوجه شده :)) و بازم باباهه همه‌ش می‌شینه روش و حتی برای غذا هم به زور میاد بیرون از کمدش. هوا هم سرد شده و مامان آقای می‌ترسن از سرما بمیره جوجه‌هه. ولی خب ظاهرا باباهه مواظبش هست :) این جوجه‌خونده‌ی زشتوکشون اینام ننه بابا. مشکی باباشه :) حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 76 تاريخ : جمعه 4 فروردين 1402 ساعت: 21:19

دردانه تصمیم گرفته ماه رمضون هر روز بنویسه. خب برای مثل منی این خیلی خوشاینده و مثلا می‌دونم امروز که به وبش سر بزنم حتما یه پست جدید داره. مثل اون همه وبلاگی نیست که هر روز چک می‌کنم و آخرین پستشون مال ماه‌ها پیشه! (بعله، من از اونام که با سیستم بیان کسیو دنبال نمی‌کنم و با تایپ آدرس تو مرورگر بهتون سر می‌زنم. ریسک فراموش کردن آدرس هست، ولی خب وقتی دستی چکتون می‌کنم یعنی قطعا برای خاموش کردن ستاره‌ی وبلاگتون نیست.) حالا دردانه تو دومین روز، با اینکه کلی هم حرف زده :)) ولی آخرش گفته این چه قراری بود گذاشتم و من این همه حرف هر روزه ندارم. با شناختی که ازش دارم فکر نکنم زیر قرارش بزنه، شده بیاد پست آموزش آشپزی بذاره، پست هر روزه‌شو می‌ذاره. ولی خب باعث شد منم تصمیم بگیرم بهش بپیوندم. دیروز که سه تا! پست گذاشتم می‌خواستم بگم قدر این تعطیلات و این وفور نعمت رو بدونین، چون این هفت سال بارانی تموم بشه، بعدش هفت سال خشکسالی خواهد رسید حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 72 تاريخ : جمعه 4 فروردين 1402 ساعت: 21:19

صبح تقریبا ۹ از رخت‌خواب اومدم بیرون. روز آخر سالی، مثل همه‌ی خونه‌ها، هزار تا کار داشتم برای انجام دادن. پس بسم‌الله گفته و ابتدا با صبحانه آغاز نمودم حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 77 تاريخ : سه شنبه 1 فروردين 1402 ساعت: 15:17

به ۱۴۰۱: زیاد منو گریوندی. فشارهای زیادی بهم وارد کردی. با یه دل فشرده و پردرد شروع شدی. حسرت زیاد داشتی، ناامیدی هم. اما به عبارت دقیق، سرد و گرم روزگار رو درهم داشتی. تجربه‌های بدیع و شگفت داشتی. چند تا اولین رو در تو تجربه کردم. بعضی جاها رشدم دادی. آدم متفاوتی ازم ساختی. ارتباطاتم کیفی و کمی جهش قابل‌توجهی داشت در تو. خوشی‌های زیادی بهم تقدیم کردی، غالبا توام با درد؛ که وجه افتراق خوشی‌های اصیل با خوشی‌های فیکه. درس هم کم نداشتی. چند تاش خیلی مهم بود، یکی اینکه هیچ چیز نه تنها از هیچ کس بعید نیست، که از خود تو هم بعید نیست. به ۱۴۰۲: دوست دارم ببینم چی داری تو چنته. به نظرم خودتو واقعا آماده کن. من تسنیم ۴۰۰ی که وارد ۴۰۱ شد نیستم. دستامو ستون‌وار برده‌م بالا. اگه تا حالا هی سعی کرده‌م مدل خودمو رو زندگی پیاده کنم، حالا دارم مدل زندگیو رو خودم پیاده می‌کنم. می‌خوام ببینم به قول آقای، وقتی کسی نباشه که باهات بجنگه، تو چه جوری یک‌طرفه می‌خوای باهاش بجنگی؟ نه تنها برات لیست اهداف سال جدید ردیف نمی‌کنم، بلکه به هیچ هدفی هم نمی‌خوام فکر کنم. به جیم‌جیم: تک بودی. خاص بودی. نزدیک بودی. شجاع بودی. رقیق بودی. قدرتمند بودی. جدید بودی. متفاوت بودی. هیجان‌انگیز بودی. زیبا بودی. مهربون بودی. تو ۴۰۱ همه‌ی این‌ها بودی. و همه‌ی این جمله‌ها با فعل "هستی" هنوز هم. بارها دلم رو لرزوندی. بارها دلت رو شکستم. به مو رسید، پاره نشد. گره خورد، محکم‌تر شد. فاصله‌ی زمین تا آسمون بینمون رو با محبت و علاقه پر کردیم. خیلی گریه کردم با تو، گاهی هم برای تو. و خیلی هم خندیدم با تو و به دلیل وجود تو. چند بار دل‌درد گرفتم از شدت خنده که قبل از این‌ها برمی‌گشت به چند سال حجم سیاه دونده...
ما را در سایت حجم سیاه دونده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9monologue9 بازدید : 71 تاريخ : سه شنبه 1 فروردين 1402 ساعت: 15:17